جدول جو
جدول جو

معنی خام پختن - جستجوی لغت در جدول جو

خام پختن
(بِ سِ پُ دَ)
نیک نپختن طعام را. دهنقه. تلهوج (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(پُ تَ / تِ)
قسمی جامه است که تار و پود آن ابریشم خام است. قسمی پارچۀ ابریشمین که بمازندران کنند، نوعی کتان که بمازندران بافند که پرز دارد
لغت نامه دهخدا
(بِ کِ هََ اُ دَ)
آن پختن یا برشته شدنی که چیز را از درون ناپخته و نابرشته و از بیرون بر اثر سوختگی سیاه کرده است. رجوع به خام سوز شدن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ دَ)
طمع و توقع داشتن. (ناظم الاطباء) ، اندیشه های بیجا و بی فایده در ذهن خطور دادن. خیالهای بیجا در ذهن آوردن
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ)
نان ساختن. (ناظم الاطباء). اختباز. خبز. (تاج المصادر بیهقی).
- نان خود را پختن، کار خود را بسامان کردن. بار خود را بستن:
خویش را موزون و چست و سخته کن
ز آب دیده نان خود را پخته کن.
مولوی.
- نان کسی پخته بودن یا پخته شدن، آماده و فراهم بودن اسباب کار و معاش او. مهیا شدن موجبات رفاه و آسایش وی:
هر جا که در نواحی کرمانشهان ددی است
نانش بپخته از جگر خصم خام تست.
مجیر.
به همه جای نان من پخته ست
به همه جوی آب من رانده ست.
خاقانی.
پخته شد نان جهانداری تو
طمع خصم سراسر خام است.
ظهیر.
سپهر نان مرا پخته داشت چون خورشید
اگر چو ماه به قرصی مدار داشتمی.
ظهیر.
ای خداوندی که اندر خشک سال قحط جود
پخته شد از آب انعام تو نان گرسنه.
کمال اسماعیل.
ز کلک تیره تو روشن است آب علوم
زتاب خاطر تو پخته گشت نان سخن.
کمال اسماعیل.
چون نان ملک ز آتش بأس تو پخته شد
در آب عجز کار حسود تو خام شد.
(از عقدالعلی).
بنزد بخت نشد نان هیچکس پخته
که تا نکرد ز خون عدوت خاک خمیر.
رضی الدین نیشابوری.
بر اقبال نانش پخته گر بود
کنون شد از دل دشمن کبابش.
رضی الدین.
، توطئه کردن و نقشه کشیدن به زیان کسی: نانی برایش میپزم که حظ کند!
لغت نامه دهخدا
پختن وتهیه کردن نان، توطئه کردن ضدکسی سبب مسئولیت کسی شدن واو را گناهکار قلمداد کردن: نانی برایش میپزم که حظ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نان پختن
تصویر نان پختن
((پُ تَ))
نان ساختن، توطئه کردن
فرهنگ فارسی معین
پوست حیوان را کندن
فرهنگ گویش مازندرانی